محل تبلیغات شما



از روزی که به آن محله رفتند یک روز خوش هم ندیدند! در طول روز از سر و صدای زیاد همسایه در امان نبودند و شب ها تا دیر وقت از صدای بلند خنده های آنها خواب راحت نداشتند . صبر مرد تمام شده بود ؛ تصمیم گرفت شکایت همسای خود را نزد پیامبر ببرد. ای رسول خدا ! از وقتی به این خانه آمده ایم ، از شر این همسایه در امان نیستیم ؛ نه روزها آسایش داریم و نه شب ها می توانیم استراحت کنیم . لبخندی که همیشه بر لبان پیامبر بود ، محو شد .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها